دلقك
سلام چه خبر -وبی متفاوت ومتنوع و بروز
تاریخ : 19 / 6 / 1390
نویسنده : سروش

روزي مردي نزد پزشك روانشناس معروف شهر خود رفت. وقتي پزشك او را ديد دليل آمدنش را پرسيد، مرد رو به پزشك كردو از غم هاي بزرگي كه در دل داشت براي دكتر تعريف كرد.

مرد گفت: دلم از آدم ها گرفته از دروغگويي ها، از دورويي ها، از نامردي ها، از تنهايي، از خيلي ها از… مرد ادامه داد و گفت: از اين زندگي خسته شده ام، از اين دنيا بيزارم ولي نمي دانم چه بايد كنم، نمي دانم غم هايم را پيش چه كسي مداوا كنم

پزشك به مرد گفت: من كسي را مي شناسم كه مي تواند مشكل تورا حل نماييد. به فلان سيرك برو او دلقك معروف شهر است. كسي است كه همه را شاد مي كند، همه را مي خنداند، مطمئنم اگر پيش او بروي مشكلت حل مي شود. هيچ كسي با وجود او غمگين نخواهد بود

مرد از پزشك تشكر كرد و در حالي كه از مطب پزشك خارج مي شد رو به پزشك كردو گفت: مشكل اينجاست كه آن دلقك خود منم

Share
|
امتیاز مطلب : 20
|
تعداد امتیازدهندگان : 6
|
مجموع امتیاز : 6
موضوعات مرتبط: ادبیات , ,
برچسب‌ها: دلقك ,

صفحه قبل 1 2 3 4 5 ... 176 صفحه بعد

آخرین مطالب

/
هر چیز که دیدم همه بگذاشتنی بود جزیادتوای دوست که ان داشتنی بود. با سلام: قول بده که هرگز با من موافق نباشی، حداقلش این که کاملا یا فی البداهه موافق نباشی. قول بده که همیشه دنبال موضوعی برای مخالفت در این وب خواهی گشت، دنبال استثناهایی برای چیزهایی که من گذاشته ام و مطالبی که به نظرت بی ربط و غلط می رسد. این طوری به من فرصت می دهی که ازت یاد بگیرم. من اگر پاسخی ندادم این طور تعبیر کن که موافق نظرت بودم.این وب مجالی است جهت روشنگری و پالایش. امیدوارم بزودی مرا کلیک کنی