با سلام خدمت شما بازديدكننده گرامي ، خوش آمدید
به سایت من . لطفا براي هرچه بهتر شدن مطالب اين
وب سایت ، ما را از نظرات و پيشنهادات خود آگاه سازيد
و به ما را در بهتر شدن كيفيت مطالب ياري کنید.
تمامی موتور های جستجو از برنامه اسپایدر های خودشان برای پیدا کردن صفحات جدید استفاده می کنند، اسناد را پیدا میکنند، به هر کدام نامی می دهند، نوشته های آن ها را بر میدارند و به پایگاه داده خودشان می برند. وقتی در سایتی صفخات جدیدی پیدا می کنند مجددا بر میگردند و آن اطلاعات را بر میدارند. به اسپایدر گوگل googlebot میگویند و در زمانی که به سایت شما سر می زند می توانید در لاگ های سایتتان آن را مشاهده کنید. اما گوگل شما را چگونه پیدا میکند؟ در حال حاظر سه روش برای پیدا کردن سایت شما وجود دارد:
اول: ثبت سایت در گوگل از طریق آدرس http://www.google.com/addurl.html
دوم: در زمانی که گوگل سایتی را مورد بررسی قرار می دهد در صورتی که سایت شما در آن باشد سایت شما را پیدا می کند.
سوم: در صورتی که سایت خود را در Google Webmaster Tools ثبت کنید. که در آینده آموزش آن را می دهم.
شما می توانید از نرم افزار های ثبت سایت در موتور های جستجو هم استفاده کنید
افرادی که لپتاپ دارند حتما بارها برایشان پیش آمده که لبتاپ خود را روشن کنند اما دستگاه پس از گذشت چند لحظه دوباره خاموش شود، چون باتری ندارد و باید با برق شارژ شود. مشکل اینجاست که پیدا کردن پریز برق همیشه امکانپذیر نیست و نکته منفی دیگر این است که دستگاه باید مدتها به پریز برق وصل باشد تا کاملا شارژ شود و بتوان آن را دوباره با خود حمل کرد. اما لبتاپ ساشا کوهن (Sascha Kühn) مدیر شرکت تازه تأسیس ازلرون (eZelleron) این مشکلات را ندارد. او میگوید: «در واقع این لبتاپ با نوعی باتری کار میکند که با گاز شارژ میشود، مانند این است که شما نوعی باتری معمولی داشته باشید که تا زمانی که مخزن آن سالم باشد، خالی نمیشود. عمر این کپسول گاز از باتری معمولی بیشتر است.».....
زاهدي گويد: جواب چهار نفر مرا سخت تكان داد . اول مرد فاسدي از كنار من گذشت و من گوشه لباسم را جمع كردم تا به او نخورد . او گفت اي شيخ خدا ميداند كه فردا حال ما چه خواهد بود!
دوم مستي ديدم كه ...
افتان و خيزان راه ميرفت به او گفتم قدم ثابت بردار تا نيفتي . گفت تو با اين همه ادعا قدم ثابت كرده اي؟
سوم كودكي ديدم كه چراغي در دست داشت گفتم اين روشنايي را از كجا اورده اي ؟ كودك چراغ را فوت كرد و ان را خاموش ساخت و گفت:تو كه شيخ شهري بگو كه اين روشنايي كجا رفت؟
چهارم زني بسيار زيبا كه درحال خشم از شوهرش شكايت ميكرد . گفتم اول رويت را بپوشان بعد با من حرف بزن .
گفت من كه غرق خواهش دنيا هستم چنان از خود بيخود شده ام كه از خود خبرم نيست تو چگونه غرق محبت خالقي كه از نگاهي بيم داري؟
روزي فرا خواهد رسيد كه جسم من آنجا زير ملحفه سفيد پاكيزه اي كه از چهار طرفش زير تشك تخت بيمارستان رفته است، قرار مي گيرد و آدم هايي كه سخت مشغول زنده ها و مرده ها هستند از كنارم مي گذرند.
آن لحظه فرا خواهد رسيد كه دكتر بگويد مغز من از كار افتاده است و به هزار علت دانسته و ندانسته زندگيم به پايان رسيده است.
در چنين روزي، تلاش نكنيد به شكل مصنوعي و با استفاده از دستگاه، زندگيم را به من برگردانيد و اين را بستر مرگ من ندانيد. بگذاريد آن را بستر زندگي بنامم. بگذاريد جسمم به ديگران كمك كند كه به حيات خود ادامه دهند
چشمهايم را به انساني بدهيد كه هرگز طلوع آفتاب، چهره يك نوزاد و شكوه عشق را در چشم هاي يك زن نديده است. قلبم را به كسي هديه بدهيد كه از قلب جز خاطره ي دردهايي پياپي و آزار دهنده چيزي به ياد ندارد. خونم را به نوجواني بدهيد كه او را از تصادف ماشين بيرون كشيده اند و كمكش كنيد تا زنده بماند و نوه هايش را ببيند. كليه هايم را به كسي بدهيد كه زندگيش به ماشيني بستگي دارد كه هر هفته خون او را تصفيه مي كند. استخوان هايم، عضلاتم، تك تك سلول هايم و اعصابم را برداريد و راهي پيدا كنيد كه آنها را به پاهاي يك كودك فلج پيوند بزنيد.
هر گوشه از مغز مرا بكاويد، سلول هايم را اگر لازم شد، برداريد و بگذاريد به رشد خود ادامه دهند تا به كمك آنها پسرك لالي بتواند با صداي دو رگه فرياد بزند و دخترك ناشنوايي زمزمه باران را روي شيشه اتاقش بشنود.
آنچه را كه از من باقي مي ماند بسوزانيد و خاكسترم را به دست باد بسپاريد، تا گلها بشكفند
اگر قرار است چيزي از وجود مرا دفن كنيد بگذاريد خطاهايم، ضعفهايم و تعصباتم نسبت به همنوعانم دفن شوند.
گناهانم را به شيطان و روحم را به خدا بسپاريد و اگر گاهي دوست داشتيد يادم كنيد. عمل خيري انجام دهيد، يا به كسي كه نيازمند شماست، كلام محبت آميزي بگوييد.
اگر آنچه را كه گفتم برايم انجام دهيد، هميشه زنده خواهم ماند...
شهرام شکیبا: از آنجایی که آقای اسفندیار رحیممشایی فردی بسیار عمیق و اندیشهمندی بزرگ و اسلامشناسی برجستهاند، آثار و برکات وجودیشان نیز چنین است. چندان که سایت «تماشا» که گفته میشود متعلق است به طیف نزدیک به ایشان، همانند روزنامه «هفت صبح» با پرداختن به مسائل جدی زندگی مردم، اساساً سعی در اصلاح دیدگاههای آنان دارد. در همین «تماشا» خواندیم: «فشار شدید و شبانهروزی کاری که به دکتر طی شش سال گذشته وارد شده، باعث شده تا پزشک معتمد توصیه کند وی به شنا و سونادرمانی مشغول شود. دکتر احمدینژاد ابتدا در اینباره مقاومت کرده بود اما با توصیه دوباره پزشک و اصرار اطرافیان و جهت جلوگیری از وارد شدن وقفه در جریان خدمت به مردم ناچار این توصیه پزشکی را پذیرفت.» دقت بفرمایید به عمق خبر مربوطه و وجه حیاتی آن برای کلیه مخاطبان. اما کاش دوستان دقت میکردند که اینجور خبرها غالباً درباره فوقستارهها و به قول فرنگیها کسانی که سلبریتی هستند، نوشته میشود. مثلاً خواندن چنین خبری درباره براد پیت یا همسرش زیاد دور از انتظار نیست، البته در نشریات عامهپسند. به هر حال من در این ماجرا رد پای جریان انحرافی را به روشنی میبینم و از همین جا اعلام میکنم که: «آقای احمدینژاد من به شما علاقهمندم. قدری مواظب خودتان باشید. بگم چه خطراتی در کمین است، بگم؟!» گویند خلایق که به دیوانه قلم نیست من گشتم دیوانه توکلتُ علیالله میگویم هرچه باداباد. 1- دوستان و اطرافیان به اصرار شما را توصیه کردهاند به سونا رفتن؛ کدام سونا؟! نکند سونای زعفرانیه باشد. ماجرای آنجا را که به خاطر دارید. 2- پسفردا معاندان و دشمنان کجاندیش شما بوق دست میگیرند که «آهای چه نشستهاید که جریان انحرافی رئیسجمهور را بردهاند استخر که زیرآبی یادش بدهند.» 3- هر حمام و سونایی که جریان انحرافی شما را به آنجا میبرد، به اسمش دقت کنید. در سالهای دور یک حمامی به نام فین بوده که سر امیرکبیر را در آن زیر آب کردند. (اصطلاحاً عرض میکنم) 4- از من میشنوید بیخیال ماجرا بشوید. یکی از همین دوستان سفارش کند یک ذره نبات نظر کرده بیاورند، چلهبُری کنند، آب باطلالسحر بریزند چهار گوشه دفتر، ورد بخوانند، حرز صحت و سلامت برایتان بنویسند به بازو ببندید و اینها... اینجوری راحتتر است، حرف و حدیث هم از تویش درنمیآید. موز در محضر نامحرم حجتالاسلام والمسلمین قرائتی در باب اختلاط در دانشگاهها گفتهاند: «من گاهی خندهام میگیرد. میگویم: مدرسه دختر و پسر از هم جداست. راهنماییها که هنوز شهوت ندارند، از هم جداست. دانشجو که شهوتش گُر میکشد، مختلط است. آن وقت خندهدار است که یک مشت دکتر در یک اتاق نشستهاند. من از این دکترها خندهام میگیرد. اسمش را اسلامی کردن دانشگاه میگذارند. دختر و پسر را قاطی هم کردند، در اتاق نشستهاند موز میخورند.» 1- حاجآقا، دبیرستان را فراموش کردید. شهوت دبیرستانیها زغالش گل انداخته یا خیر؟ 2- تا جایی که من میدانم «مشت» را برای پسته و تخمه و سایر انواع آجیل به کار میبرند. دکترها را براساس تعداد، «چند نفر» و... میگویند. 3- فقط موز اشکال دارد؟ اگر دور هم باشند و میوه دیگری، مثلاً خیار بخورند چه حکمی دارد؟ البته از منظر سیاسی قطعاً خوردن خیار به خاطر رنگ سبزش مسئلهسازتر است. اما اینجا سؤال من به بحث شیرین اخلاق برمیگردد. 4- اگر ایستاده باشند و موز بخورند، چه حکمی دارد؟ خوردن موز در حالات دیگر مثل نیمخیز یا در حال راه رفتن چه حکمی دارد؟ 5- با توجه به اینکه در فضای سربسته و دربستهاند، اما گروهی مشغول خوردن موز هستند، باز هم امکان به گناه افتادن به شکل گروهی موجود است؟! 6- البته بنده اخبار و روایات فراوانی در باب کراهت و در مواردی حرمت موز خوردن در محضر نامحرم شنیدهام ولی متأسفانه منبع و مأخذش را به خاطر ندارم. اگر ممکن است شما بفرمایید. 7- حاجآقا مسالهٌ: اگر ما که روحانی نیستیم، ببینیم یک مشت دکتر دختر و پسر در یک اتاق نشستهاند و موز میخورند و خندهمان بگیرد. آیا خندهمان «حلال» است یا «مکروه» یا «حرام»؟