با سلام خدمت شما بازديدكننده گرامي ، خوش آمدید
به سایت من . لطفا براي هرچه بهتر شدن مطالب اين
وب سایت ، ما را از نظرات و پيشنهادات خود آگاه سازيد
و به ما را در بهتر شدن كيفيت مطالب ياري کنید.
علاوه بر نكاتي كه در اين صفحه راجع به عينك ميخوانيد، بهتر است بدانيد بايد عينكي خريداري كنيد كه حتما از يكي از برندها و ماركهاي استاندارد خارجي باشد. عينكهاي ارزان قيمت كه در شركتهاي معتبر ساخته نشدهاند، نهتنها كاري انجام نميدهند، بلكه ميتوانند آسيب جدي به چشمان شما وارد كنند. متاسفانه شركتهاي چيني و شركتهاي مختلفي اقدام به ساخت عينك هاي تقلبي كردهاند كه مدل آنها دقيقا مشابه مدل اصلي آنهاست و شما شايد با ديدن عينك، متوجه تقلبي بودن آن نشويد. بنابراين بهترين راه براي گريز از اين مشكل، خريد عينك از مغازههايي است كه ماركدار هستند و برند مخصوصي را وارد ميكنند..................
من باور دارم
که دعوا و جرّ و بحث دو نفر با هم به معنى این که آنها هم دیگر را دوست ندارند نیست. و دعوا نکردن دو نفر با هم نیز به معنى این که آنها هم دیگر را دوست دارند نمىباشد. من باور دارم
که هر چقدر دوستمان خوب و صمیمى باشد هر از گاهى باعث ناراحتى ما خواهد شد و ما باید بدین خاطر او را ببخشیم. من باور دارم
که دوستى واقعى به رشد خود ادامه خواهد داد حتى در دورترین فاصلهها. عشق واقعى نیز همین طور است. من باور دارم
که ما مىتوانیم در یک لحظه کارى کنیم که براى تمام عمر قلب ما را به درد آورد. من باور دارم
که زمان زیادى طول مىکشد تا من همان آدم بشوم که مىخواهم. من باور دارم
که همیشه باید کسانى که صمیمانه دوستشان دارم را با کلمات و عبارات زیبا و دوستانه ترک گویم زیرا ممکن است آخرین بارى باشد که آنها را مىبینم. من باور دارم
که ما مسوول کارهایى هستیم که انجام مىدهیم، صرف نظر از این که چه احساسى داشته باشیم. من باور دارم
که اگر من نگرش و طرز فکرم را کنترل نکنم، او مرا تحت کنترل خود درخواهد آورد. من باور دارم
که قهرمان کسى است که کارى که باید انجام گیرد را در زمانى که باید انجام گیرد، انجام مىدهد، صرف نظر از پیامدهاى آن. من باور دارم
که گاهى کسانى که انتظار داریم در مواقع پریشانى و درماندگى به ما ضربه بزنند، به کمک ما مىآیند و ما را نجات مىدهند. من باور دارم
که گاهى هنگامى که عصبانى هستم حق دارم که عصبانى باشم امّا این به من این حق را نمىدهد که ظالم و بیرحم باشم. من باور دارم
که بلوغ بیشتر به انواع تجربیاتى که داشتهایم و آن چه از آنها آموختهایم بستگى دارد تا به این که چند بار جشن تولد گرفتهایم. من باور دارم
که همیشه کافى نیست که توسط دیگران بخشیده شویم، گاهى باید یاد بگیریم که خودمان هم خودمان را ببخشیم. من باور دارم
که صرف نظر از این که چقدر دلمان شکسته باشد دنیا به خاطر غم و غصه ما از حرکت باز نخواهد ایستاد. من باور دارم
که زمینهها و شرایط خانوادگى و اجتماعى برآن چه که هستم تاثیرگذار بودهاند امّا من خودم مسوول آن چه که خواهم شد هستم. من باور دارم
که نباید خیلى براى کشف یک راز کند و کاو کنم، زیرا ممکن است براى همیشه زندگى مرا تغییر دهد. من باور دارم
که دو نفر ممکن است دقیقا به یک چیز نگاه کنند و دو چیز کاملا متفاوت را ببینند. من باور دارم
که زندگى ما ممکن است ظرف تنها چند ساعت توسط کسانى که حتى آنها را نمىشناسیم تغییر یابد. من باور دارم
که گواهىنامهها و تقدیرنامههایى که بر روى دیوار نصب شدهاند براى ما احترام و منزلت به ارمغان نخواهند آورد. من باور دارم
که کسانى که بیشتر از همه دوستشان دارم خیلى زود از دستم گرفته خواهند شد. من باور دارم
که همه با باورهایشان زندگی می کنند و نقطه اتصال من با تو باورهای مشترکمان است.
شادترین انسان لزوما کسى که بهترین چیزها را دارد نیست.
در 15 سالگي آموختم كه مادران از همه بهتر مي دانند ، و گاهي اوقات پدران هم
در 20 سالگي ياد گرفتم كه كار خلاف فايده اي ندارد ، حتي اگر با مهارت انجام شود در 25 سالگي دانستم كه يك نوزاد ، مادر را از داشتن يك روز هشت ساعته و پدر را از داشتن يك شب هشت ساعته ، محروم مي كند
در 30 سالگي پي بردم كه قدرت ، جاذبه مرد است و جاذبه ، قدرت زن در 35 سالگي متوجه شدم كه آينده چيزي نيست كه انسان به ارث ببرد ؛ بلكه چيزي است كه خود مي سازد
در 40 سالگي آموختم كه رمز خوشبخت زيستن ، در آن نيست كه كاري را كه دوست داريم انجام دهيم ؛ بلكه در اين است كه كاري را كه انجام مي دهيم دوست داشته باشيم
در 45 سالگي ياد گرفتم كه 10 درصد از زندگي چيزهايي است كه براي انسان اتفاق مي افتد و 90 درصد آن است كه چگونه نسبت به آن واكنش نشان مي دهند
در 50 سالگي پي بردم كه كتاب بهترين دوست انسان و پيروي كوركورانه بد ترين دشمن وي است
در 55 سالگي پي بردم كه تصميمات كوچك را بايد با مغز گرفت و تصميمات بزرگ را با قلب
در 60 سالگي متوجه شدم كه بدون عشق مي توان ايثار كرد اما بدون ايثار هرگز نمي توان عشق ورزيد
در 65 سالگي آموختم كه انسان براي لذت بردن از عمري دراز ، بايد بعد از خوردن آنچه لازم است ، آنچه را نيز كه ميل دارد بخورد
در 70 سالگي ياد گرفتم كه زندگي مساله در اختيار داشتن كارتهاي خوب نيست ؛ بلكه خوب بازي كردن با كارتهاي بد است
در 75 سالگي دانستم كه انسان تا وقتي فكر مي كند نارس است ، به رشد وكمال خود ادامه مي دهد و به محض آنكه گمان كرد رسيده شده است ، دچار آفت مي شود
در 80 سالگي پي بردم كه دوست داشتن و مورد محبت قرار گرفتن بزرگترين لذت دنيا است
کوهنوردي میخواست از بلندترین کوه ها بالا برود. او پس از سالها آماده سازی، ماجراجویی خود را آغاز کرد ولی از آنجا که افتخار کار را فقط برای خود می خواست، تصمیم گرفت تنها از کوه بالا برود. شب، بلندی های کوه را تماماً در برگرفته بود و مرد هیچ چیز را نمی دید. همه چیز سیاه بود و ابر روی ماه و ستاره ها را پوشانده بود. همانطور که از کوه بالا می رفت، چند قدم مانده به قله کوه، پایش لیز خورد و در حالی که به سرعت سقوط می کرد، از کوه پرت شد. در حال سقوط فقط لکه های سیاهی را در مقابل چشمانش می دید. و احساس وحشتناک مکیده شدن به وسیله قوه جاذبه او را در خود می گرفت. همچنان سقوط می کرد و در آن لحظات ترس عظیم، همه ی رویدادهای خوب و بد زندگی به یادش آمد.اکنون فکر می کرد مرگ چقدر به او نزدیک است. ناگهان احساس کرد که طناب به دور کمرش محکم شد. بدنش میان آسمان و زمین معلق بود و فقط طناب او را نگه داشته بود. و در این لحظه ی سکون برایش چاره ای نمانده جز آن که فریاد بکشد:
" خدایا کمکم کن"
ناگهان صدایی پر طنین که از آسمان شنیده می شد، جواب داد:
" از من چه می خواهی؟ "
- ای خدا نجاتم بده!
- واقعاً باور داری که من می توانم تو را نجات بدهم؟
- البته که باور دارم.
- اگر باور داری، طنابی که به کمرت بسته است را پاره کن!
..... یک لحظه سکوت... و مرد تصمیم گرفت با تمام نیرو به طناب بچسبد.
چند روز بعد در خبرها آمد: یک کوهنورد یخ زده را مرده پیدا کردند. بدنش از یک طناب آویزان بود و با دستهایش محکم طناب را گرفته بود.
او فقط یک متر با زمین فاصله داشت!